Reports and PublicationsVideos

به خاطر دومین سالگرد جان سپردن فهیم دشتی؛ روزنامه نگار و سخنگوی جبهه مقاومت ملی افغانستان

آخرین نگاه فهیم به کدام سمت پنجشیر خیره ماند و جاودانه شد؟ ژیلا بنی‌یعقوب

فهیم دشتی را نخستین بار در کابل دیدم و بعد بارها و بارها در کابل و پنجشیر و تهران.  عاشق احمدشاه مسعود بود و شعر و ادبیات، عاشق پنجشیر بود و همه ی افغانستان.عاشق همسرش سیاره بود و فرزندانش مروه و یوسف و ادریس…در میان همه خانواده اش پدرش جایگاه ویژه ای داشت، واقعا قبله گاهش بود آنچنان که افغانستانی ها به جای پدر گاهی از واژه قبله گاه هم استفاده می کنند و البته به همین اندازه مادرش هم، ، شاید به همین دلیل بود وقتی در خانه زیبای پدرش در کنار صدای آرامش بخش رود پنجشیر از او پرسیدم که برای ثبت در تاریخ چیزی بگوید، از پدر و مادرش گفت که این خانه حاصل سالها زحمت پدر و مادرش است، مخصوصا زحمت مادرش. خانه ای که انگار تکه ای از بهشت بود، پراز درخت و گل و گیاهانی که به قول فهیم توسط دستهای زحمتکش مادرش در گوشه گوشه خانه کاشته شده بود، خانه ای که کنار رود خروشان پنجشیر بود و من وقتی با دوربینم از فهیم و خانه پدرش فیلم می گرفتم،حتی لحظه ای به ذهنم خطورنکرد که سه-چهار سال بعد این خانه زیبا را طالبان تصرف و به جای صدای زیبا، آرام و دلنشین و صلح طلب فهیم و یوسف، کوچکترین فرزندش، صدای خشن مرتجع ترین گروههای تروریست این جهان بپیچد. وقتی با احمد مسعود در پنجشیر مصاحبه می کردم، او بود که پشت دوربین بود، تند و تند با علاقه زیاد از مصاحبه من  با احمد عکس می گرفت، یعنی راستش بیشتر از احمد عکس می گرفت، فهیم دشتی شیفته احمد شاه مسعود بود و حالا سالها بود که مثل یک برادر بزرگتر عاشقانه مراقب احمد فرزند مسعود بود.هربار در ایران وافغانستان می دیدمش با محبتی شگفت انگیز از احمد و خانواده آمرصاحب برایم قصه می کرد. فهیم دشتی از آغاز جوانی در کنار احمدشاه مسعود بود، آن هم به عنوان خبرنگار.خبرها و گزارش های جبهه جهاد و مقاومت مسعود را می نوشت.خبرنگار بود و عاشق مبارزه و مقاومت.خبرنگار بود و مرید آمرش احمدشاه مسعود.وقتی تروریست ها احمدشاه مسعود را در یک حمله انتحاری شهید کردند، فهیم هم در همان اتاق بود مثل همیشه در نقش خبرنگار و مستندنگاری که لحظه لحظه زندگی فرمانده مسعود را ثبت می کرد.فهیم به شدت مجروح شد، آنچنان که کسی فکر نمی کرد زنده از آن حمله جان سالم به درببرد.اما جان به در برد…ماند و مهم ترین هدفش شد پیگیری آرمانهای مسعود…ماند تا بار دیگر چراغ هفته نامه کابل را روشن کند، همان نشریه ای که مسعود پایه گذاشته بود…ماند تا بار دیگر مقاومت را مستند کند، ماند تا این بار قصه گوی مقاومت دوم باشد و در کنار احمد فرزند مسعود…ماند تا همچنان مدافع آزادی بیان باشد این بار در قامت سخنگوی مقاومت. نمی دانم وقتی طالبان پاکستان و افغانستان او و ژنرال عبدالودود(دوست و برادر همسرش) را گرفتند، دقیقا به چه فکرمی کرد، در آخرین لحظات با هم چه گفتند؟وقتی شکنجه اش  می کردند تا جای احمد را لو بدهد، در ذهنش چه می گذشت؟راستی آخرین نگاه فهیم به کدام سمت پنجشیر خیره ماند و جاودانه شد؟شاید به سوی تپه سریچه، جایی که فرمانده فرماندهانش آرام گرفته بود.

Leave a Reply

Check Also
Close
Back to top button