رفیقی استوار، همیار و با ثبات
عبدالمجیب خلوتگر
رئیس نهاد نی؛ دیدهبان رسانه های افغانستان
نوشتن در مورد دوستی که از دستش دادهای، بس دشوار است. دوستی که هم دوست بود و هم اسوهای از آنچه در وجود ایدهآل خویش میبینی. بههمین دلیل، این نوشته برایم خیلی سخت آمد. نوشتهای که باید در مورد شهید فهیم دشتی بنویسم.
فهیم دشتی را اولینبار درروزهای بهاری سال 1372 و در دفتر هفته نامهی کابل/بالاحصار درساختمانی در جوار وزارت خارجه و در جنوب غربی آن نهاد دیدم. آن زمان که شعر هم میسرود و اوایل کار روزنامه نگاریاش نیز بود.
در ابتدا وقتی با هم سلام و علیک داشتیم، به چند ویژهگی در وی متوجه شدم؛ رنگ لباس، شیوهی برخورد و بازخوردهای متفاوت از تعامل با افراد. دشتی در آن هنگام بیست و یک سال داشت، اما به رنگی لباس میپوشید که هیچیک از هم سن و سالهایش نمیپوشیدند.
اواسط سال 1383 و پس از حدود یازده سال، با شهید دشتی در یک تعامل متفاوتتر کاری روبهرو شدم و پس ازآن بهگونهی میانگین، کم از کم، هر هفته یکبار میدیدیم. من همان ویژهگیها را ژرفتر در دشتی مییافتم، کما اینکه به چهار ویژهگی دیگر نیز در وجود این شهید آشنا شده بودم. راستگویی، حرفهیی بودن در خبرنگاری، همکاری و همیاری صادقانه و ثبات فکری و رفتاری.
من این ویژهگیهای تازه را بهگونهی خاصی در پنج سفر در خارج از کشور، در وجود وی متوجه شدم. سفری به گوای هندوستان، سفری به ماسکو و کازان روسیه، دوبارسفر به اسلام آباد ولاهور پاکستان و سفری هم به تهران.
درهرپنج سفر من شهید دشتی را آدم صادق و باورمند به گفتارش یافتم. در ملاقات با مقامات و خبرنگاران همین چهارکشور، باورهایش ثابت، کلامش راست و بدون تغییر و شخصیت حرفهیی اش در خور ستایش، تعمق و تامل بود.
در صداقت دشتی من غبطه میخوردم. هیچگاهی به هیچ چیزی تظاهر نمیکرد. آنچه را باور داشت، در کمال صداقت و البته ادب و به شیوهی استادانه بیان میداشت. خیلی ظریفانه به مخاطب حرف دلش را میگفت. کوشش به این میکرد که دل کسی را نرنجاند، اما به این کوشش نمیکرد که بهخاطر خوشی کسی حرفی بزند که باورش ندارد.
آرام اما در کمال جرأت حرفش را میگفت. از طرف دیگر، در بحثها درحد یک شنوندهی خوب به موضوع توجه میکرد. و مهمتر اینکه هیچگاهی وقتی مخاطب کسی بود، به گوینده بیتوجه نبود.
چیزی که اما من در دشتی یافتهبودم که به هر دلیلی خیلی این خاصیت در وی رشد یافته بود، در وجود بسیاریها ندیدهام. این خاصیت به هر دلیلی در نزدش از ارزش زیادی برخوردار بود و به آن باور داشت. شاید میدانست که ارزش انسانی با پرورش چنین ویژهگی بیشتر شگوفا میشود. این خاصیت، انسانیاندیشی او بود. او به عنوان یک انسان خیلی بازتاب مییافت تا به عنوان یک پارسی زبان یا یک شهروند شمالی افغانستان. دوستانی که در هر قوم داشت، قطعآ به این امر شهادت خواهند داد. من هیچگاهی از وی نشنیده بودم که در مورد اقوام افغانستان، داوری کند.
کنشها و عملکرد افراد را برپای افراد قلمداد میکرد نه فراتر از آن. این ویژهگی را به باورمن بیشتر از یاور بودن با قهرمان ملی شهید احمدشاه مسعود، آموخته بود. هرچند قطعاَ گنجایش چنین خاصیتی را نیز در خود از قبل داشت. اما، به باور من بیشتراین خاصیت، حاصل فرآیند آموزش قهرمان ملی بود.
ازشهید مسعود، نه در زبان که در عمل بهگونهی رهبری به تمام معنی، پیروی میکرد. گاهی حتا تکههای کلامی “تکیهکلامهای” اورا استفاده میکرد. دیدش از قهرمان ملی، یک دید انسانی-جامعه شناختی بود. از برخورد شهید مسعود و برآیند آن برخوردها بیشتر میگفت. کمازکم من شاهد نبودم که از برخورد قهرمان ملی با شخص خود فهیم دشتی گفته باشد. هیچگاهی اینگونه عمل نمیکرد و شخصیت خویش را حتا با کنشهای رهبرش تعریف نمیکرد.
باورش به عملکرد انسانی، بالاتر از تصورما در مستوای افغانستان بود. همیشه فکر میکرد که اگر در زمینهای، کاری صورت گیرد، نتیجهای خوبی به دنبال خواهد داشت.
من همیشه از عملکرد و تعریف فرآیند کاریاش، به این نتیجه میرسیدم که برخورد افراد و واکنش افراد را وابسته به عملکرد خودش میداند. این مسئله همان اصل عملگرا بودنش را برایم تعریف میکرد.
از کامیابی در کاری، هیچگاهی هیجانی نمیشد و از ناکامی هم افسرده نمیشد. اما چیزی که برایش مهم بود، انجام کار بود. برایند یک کار را بسته به عملکرد و ناکامی و کامیابی را بسته به دستگاه کلان طبیعت میدانست. من ازاینجا میدانستم که یک عملگرای به تمام معنا است و هیچگاهی به کارکرد گرایی غایی توجه ندارد.
عفت کلام و عزت نفس را همیشه در برخورد هایش، مراعات میکرد. اگر شوخی و مزاح میکرد در گنجایش مخاطبش توجه داشت و اگر درد دل میکرد، به ذهنیت و اهلیت طرفش میاندیشید.
همیشه در عملکردهای شهید دشتی سه تا خط درشت و واضح وجود داشت. خط دوستی و عملکردهای شخصی، خط عملکرد حرفهیی به عنوان یک خبرنگار و فعال حقوق بشر و حقوق رسانه و خط سیاسی به عنوان یک پیرو مکتب مسعود شهید.
من هیچگاهی ندیدم که شهید دشتی این سه خط را جابهجا کند. حتا وقتی خواست یک قسمت بیشتر وقتش را صرف کارهای سیاسی و فعالیتهای حزبی کند، نتیجهی سالها تلاشش که همانا رشد اتحادیهی ملی ژورنالیستان افغانستان بود و کمیتهی مشترک حکومت و رسانهها، این دو را به گونهی رسمی کنار گذاشت و گفت: “اخلاقاً درست نیست که در کنار کار حرفهیی و مسلکی، کار سیاسی کنم.”
من دراین مقال، اگر بخواهم از شهید فهیم دشتی، چهرهای که خودم برداشت کردم را ترسیم کنم، شاید چندده برگ را در بر گیرد، درحالی که واقعاً هرلحظهای که با ایشان بودهام پیش چشمانم مجسم است، اما میگذارم بیشتر نویسی را برای آینده. در پایان میخواهم از یک خاطرهی دشتی بنویسم و بعد یک بند به عنوان حسن ختام، اضافه کنم.
حدود سه سال قبل، یعنی سال 1397 در مورد آیندهی وطن گپ میزدیم. پرسیدم، حالا چه میشود، در کتابی که نوشتهای ” کتاب پایان بازی که درآن دشتی از تمام شدن مصایب در افغانستان گفته است” باور داری که وضعیت خوب میشود؟
آرام گفت؛ “وضعیت در یک بستر کلان به طرف خوب شدن میرود، اما یاد ما باشد که در حد من و شما، در حد ما و ارزشهایی که ما به آن میجنگیم مشکلات زیادی به میان خواهد آمد، اما آخر روز همهچیز خوب میشود. ممکن باشیم، ممکن نباشیم.” این گفته را من بدون کدام تغییر از زبان او آوردم. صادقانه، دشتی خیلی صادق بود و کلامش همیشه پاک بود. من در حول و حوش بیستو هشت سال شناخت با دشتی، شاهد نبودم که به کسی دشنام دهد. با کسانی که حتا در حقش جفا کرده بودند، در حق حرفهاش جفا میکردند، با کلام پاک صحبت میکرد. حرف بد در فرهنگ کلامش نمیگنجید. سوگند بیجا نمیگفت. در راستای بیان هدفش هیچگاهی بیصبری و بی حوصلهگی را نمیپذیرفت. با کسی که دوست بود، هیچوقتی جفا نمیکرد. دوستی متین بود. میشد بالایش اعتماد کرد. در جایگاه دوستی، تا قربانگاه هم پیش میرفت. و صد البته پیشرفت و جان شیرینش را فدای دوست کرد. روحش در کنار رحمت حق شاد و راهش سبز باد.