فهیم دشتی، پرچمدارِ زبان، دین و فرهنگ
خالده فروغ
هر کسی در نقطهای از زندهگی به پایان میرسد و ناپدید میشود و به مرور زمان از یادها دور میرود. اما مرگهایی استند که جاودانهگی میبخشند و فراموش نمیشوند. چنین مرگها برای هر کسی اتفاق نمیافتد. در فهیم دشتی چنین مرگی اتفاق افتاد. فهیم دشتی را از سالهای پیش میشناختم. از سالهایی که جوانی با درک و با رسالت به نظر میرسید. هرگاه میدیدمش، حضورش دریایی از مهربانی و صمیمیت بود. از روزگاری که هفتهنامة کابل منتشر میشد، فهیم دشتی با چند دوست پر تلاش دیگرش که یکی از آنها مریم جدیر بود، کار خبرنگاری را با مسؤولیتپذیری تمام انجام میداد. او که از نسل غرور و بیداری بود، سپس شور وطن دوستی و همهمة هویتفرازی و «نه» گفتن در برابر بیداد و بیعدالتی در دلش شور میزد. من با این ستارة مقاومت از آن سالها آشنایی داشتم. او سری بلند داشت و همیشه سرفرازانه به زندهگی ادامه میداد. انسانی بیآلایش بود که در پی مقامهای دولتی و پول اندوزی هرگز نرفت. چرا که میدانست آن مقامها بیشترینه در افغانستان ارزش معنوی خود را از دست داده بودند و با پول و شناختهای زبانی و بعضی موضوعات دیگر آلوده شده بودند و از راه شایستهگی به دست نمیآمدند. این واقعیتی بود که دیده میشد. او از اینها هیچ کدامش را جستوجو نمیکرد، اما او در پی آرمانهای بلندش رفت که آزادی و آزاده زیستن بود. فهیم دشتی، انسانی متعهد به میهنش بود و درد بزرگی در سینه داشت و آرمان با شکوهی در دلش شگفته بود. او برای آزادی و آزادهزیستن در وطنی سرش را برباد داد که بیگانهگان همه ارزشهایش را نابود میکردند. چه کسی میتواند چنین بیهراس و سرشار از روحیه، همه دغدغههای زندهگی را کنار بگذارد و با مشعلی از عشق و پایداری به جنگ سیاهی برود و سر انجام در این راه مانند درختان، ایستاده بمیرد؟ فهیم دشتی برای فرهنگ و زبان و دینش پرچم مبارزه را بر دوش میکشید. او از فرزندان با شهامت این سرزمین سوخته بود. او با شرف بود و جبینش آمیخته با نجابت. فهیم دشتی مقاومت در برابر دیوان زمان را وظیفة خود میدانست. او از مقاومت دست نکشید تا اینکه بیگانهگان و نابهکاران و دشمنانش یعنی دشمنان زبان و فرهنگ بزرگ این سرزمین، او را در یک واقعة خونین به شهادت رسانیدند. سرنوشتش چنین رقم خورده بود که مانند درختان، ایستاده بمیرد.